اولین مشارکت در انتخابات....
وقتی که برای اولین بار اسم رای گیری و انتخابات به گوشِت میخوره و میفهمی که باید انگشت زد واسه انتخابات... حسابی گیر میدی که:"منم میخوام انگشتمو چیزی بزنم" ...و حاضر میشی یک ساعت و نیم توی صف وایسی فقط به این خاطر که انگشتتو بزنی تو استامپ و با عمو امیر میری رای میدی.. ."و بالاخره به قول خودت چیزی میزنی به انگشتت" و اینجاست که رای تو سرنوشت ساز میشود... با دیدن بچه ها که میرن مدرسه و عمو امیر که میره دانشگاه اینقدر شوق و ذوق داشتی برای کلاس و درس و مدرسه،که بالاخره مامانی تصمیم گرفت تو رو ببره کلاس نقاشی.. و تو روزهای ز...
نویسنده :
عمه الهام
15:10
تو را به رخ تمام شقایق ها میکشم و میگویم : تا گل من هست زندگی باید کرد...
شیرین زبونیات: قرص آهن : قرص آهنگ ******* تخم مرغ : تُم خِ مُر ***** قابلمه : کاندله ****** ساندویچ : ساندیلیچ ***** زیتون : میستون ***** کاکائو : کاکایی ******* رسیدیم و رسیدیم : مِسیمه مِسیمه ***** کثیف : کفیث ***** دامن : دومن البته بعضی از این کلمه ها رو الان دیگه درست تلفظ میکنی ولی دلم نیومد اینجا ننویسم. ****** وقتی یه کاری میخوای برات انجام بدیم و موافق نیستیم. با لحن مظلومانه ای میگی: " تو رو خدااااا " جوریکه آدم دلش به رحم میاد و دلش...
نویسنده :
عمه الهام
13:30
دختر دریا
و خستگی بعد از اینهمه بازی و بدو بدو فکر کنم کشتی هات تو دریا غرق شده خوشکلم اینجوری شدی ...
نویسنده :
عمه الهام
13:05
شور و شوق زندگی رو با تو میشه حس کرد...
النا یعنی زندگی
چند تا از کلمه های خوشکلی که بکار میبری: پیرتاقال : پرتقال **** بپرم : بتَرم ******کاغذ : کاذَک **** مصطفی : مصفطی نمیرسه : نمیسره ***** کثیف : کفیث این عکس مربوط به تولد باباییه که توی آبان ماه بود و تو هم مثل همیشه بی نصیب نموندی و کادو گیرت اومد... النا خانم در کنار هم بازیهاش: پسر دایی (علی کوچولو) و پسرخاله ها (محمدمهدی و امیر مهدی) و دختر خاله (نیایش کوچولو) دوست دا...
نویسنده :
عمه الهام
12:52
زندگی با تو زیباتر می شود...
برادرزاده ی عزیزم الان که برات مینویسم اینقدر خاطره و لحظات زیبا از باتو بودن توی ذهنم هست که دلم میخاست میتونستم همشو برات بنویسم ولی حیف که خیلی حس ها و لحظه های شیرین رو نمیشه با نوشتن انتقال داد و فقط باید تو همون لحظه ثبت بشه... چند تا از کلمه هایی که هنوز با لهجه ی کودکانه و شیرین خودت میگی: خوشمزه : خومشزه بی تربیت : ای تربیت خداحافظ : خاپسِس &nbs...
نویسنده :
عمه الهام
9:27
تبحر در ژست گیری
فدای تو و ناز و اَداهات ، قند و نباتِ من ...
نویسنده :
عمه الهام
11:00
*********** السلام علی الحسین (ع) *********
محرم 94 برای تو نسبت به دو محرم قبلی رنگ و معنای بیشتری داشت... الان مراسم های عزاداری و محرمی بودن رو بهتر میتونی درک کنی...چون بزرگتر شدی و نسبت به دنیای اطرافت آگاهتر... مامان جون هم یه زنجیر کوچولو بهت داده بود که ماه محرم باهاش زنجیر بزنی،خیلی دوسش داشتی و هرجا میرفتیم مراسم با خودت میاوردیش... اولین روزی که رفتیم مراسم حسابی خوشت اومده بود،مخصوصا وقتی رفتیم چایی صلواتی گرفتیم کلی ذوق میکردی و برات جالب بود.. هر روز میگفتیم بریم حسین حسین کلی استقبال میکردی و هر جا می رفتیم میگفتی...
نویسنده :
عمه الهام
8:47
دو سال و پنج ماه گذشت...
النای خوشکلم...نازنین من...دیگه واقعا بزرگ شدی شیرینم...خودتم مرتب بزرگ شدنت رو یادآوری میکنی... مرتب میگی من وقتی کوچولو بودم میگفتم : توتَر... ولی الان میگم کوثر...و .... چند تا از کلمه هایی که قبلا که کوچولو بودی میگفتی یادم اومد و برات مینویسم: اومدی : اُهُندی سیب زمینی : دِن دِن دی پروانه : پَندِره می پوشی : می توشی الان خیلی خوب و واضح و شیوا صحبت میکنی..البته خیلی هم سوال می پرسی...این چیه؟...چی شده؟...کی بوده؟...چی گفته؟... و انواع و اقسام سوالات موجود... اونروز داشتی چیپس میخوردی و بابایی رو ...
نویسنده :
عمه الهام
14:23