دنیای این روزای النا
النا بالاخره واکسن هجده ماهگی هم زد و از خان سختترین واکسن به خوبی گذشت،هرچند که شبش تب بسیار بدی کرد و تا صبح بالای سرش بیدار بودم اما خداروشکر از روز بعدش تقریبا روبه راه شد و حداقل تبش کمتر شد
این روزها روزگار ما کاملا به کام و طبق میل دخترکمون میگذره
هر روز بیرون،هرروز گردش،پارک،دریا،آب بازی و...
الناخانم جدیدا فهمیده که هر چی رو میخواد با جیغ و داد و گریه میتونه به دست بیاره،چون مامانی و بابایی دلشون نمیاد بهش نه بگن و هر کاری میخواد براش انجام میدن
مثلا همیشه توی ماشین بهانه میگیره و میگه میخاد تو بغل بابایی بشینه و در حین رانندگی کنارش باشه،هر چی هم براش توضیح میدیم که خطرناکه متوجه نمیشه و باگریه باز اصرار میکنه
اینجا هم صدای بچه های توی محوطه رو شنیده و از پنجره داره دید میزنه
دختر نازم که یک سال و نیمه شد تصمیم گرفتم از پوشک بگیرمش و تقریبا چندروز بعد از واکسنش پروژه رو شروع کردم.
الان حدودا 3 هفته ای میگذره هنوز درگیر هستم،هرچند الان تقریبا کنترلش بهتر شده اما باید مرتب بهش یادآوری کنم و با زور و با کلی ترفند ببرمش دستشویی.
امیدوارم که خیلی زود پروژه از پوشک گرفتن النا با موفقیت تموم بشه و برم سراغ پروژه بعدی که از شیرگرفتن دخملمونه