دوباره سفر و دوباره خاطرات شیرین دور هم جمع شدن....
تاسوعا و عاشورای امسال بهانه ای شد تا ما فرصتی پیدا کنیم، بار سفر ببندیم و سری به باباجونا و مامان جونا، عمه و عمو و خاله ها و دایی النا بزنیم که حسابی ما رو تحت فشار گذاشته بودن که بیاین دلمون برای نوه کوچولومون تنگ شده البته این سفر یه فرق با سفرای قبلی میکرد و اینم این بود که بابایی چون مرخصی نداشت نتونست باهامون بیاد و ما تنهایی به این سفر رفتیم
النا حموم کرده و تر و تمیز آماده سفر میشه
اولین کفش زمستونی النا که توی این سفر بخاطر سردی هوا افتتاح شد
وقتی میریم شهرستان النا حسابی کیف میکنه چون خونه های ویلایی و حیاط دار جای زیادی برای شیطونی و بازی داره که ساعتها النا رو مشغول میکنه.وروجک ما از صبح که بیدار میشد شال و کلاه میکرد میرفت تو حیاط و دیگه باید با دوز و کلک و گریه میاوردیمش داخل
النا کنار دخترخاله تازه متولد شده اش "نیایش کوچولو" که بهش میگه نی نی و پسرخاله های مهربونش (محمد مهدی و امیر مهدی)
آقاجون داره نماز میخونه و النا هم بهش اقتدا کرده
و گردش یک بعدازظهر درباغ....