روزهای بازی و شادی و تفریح...
النابانو هرروزت به پارک و تفریح و خوشگذرونی میگذره...
روزی که مامانی و بابایی تو رو پارک نبرن نیست...
اگرهم یه روز جور نشه که بری پارک مامانی حتما تو رو میبره توی محوطه پایین خونه تا با بچه های همسایه بازی کنی..
هر چی که میخوای اگر براشون ممکن باشه برات میخرن و هر جایی که دوست داشته باشی تو رو میبرن...
دریا...پارک...پیاده روی...شهربازی...کلاس ورزش (کلاس هیپاپ میری جدیدا)
پارک جنگلی رو از همه پارکها بیشتر دوست داری و بین همه بازی ها بیشتر از همه عاشق ترامبولین هستی...
وقتی میری پارک همه وسایلش رو باید سوار شی و هنوز یه بازی تموم نشده به فکر اینی که بعدش کدوم بازی رو بری...آخرش هم که با نارضایتی میری خونه...
خلاصه که هیچی رو به دلت نمیذاری...
جدیدا هم که هر سری میری شهربازی باید بری روی صورتت نقاشی کنی و خیلی عاقل میشینی و هیچی نمیگی تا کارشون تموم شه و کلی کیف میکنی...بعدش هم یا چیزی نمیخوری یا اگر خوردی هی میگی پاک نشددد؟!
تازه اولین بار که روی صورتت نقاشی کردی اجازه ندادی مامانی پاکش کنه و همونجوری شب تا صبح خوابیدی