از سری داستانهای ما و النا...
تلفن که زنگ میخوره فقط در صورتی میشه جواب داد که از فیلتر الناخانم رد بشه...اول باید احوالپرسیاشو بکنه بعد تلفن رو بده به ما...حتی موبایلامون هم از دست النا در امان نمی مونه....احوالپرسی هم در حد کمال...سلام،خوبی؟چه خبر؟ سلامتی و.....عسلکمون خیلی واضح و خوشکل صحبت میکنه و همه کلمات رو قشنگ ادا میکنه....
هر کسی هم که زنگ میزنه و طبق معمول النا جواب میده،فورا میگه: الو سلام،بیا داخل اینجا بشین!!
آخه فکر میکنه هر کی پشت تلفنه با یه چشم به هم زدن میتونه بیاد تو خونه...
کفاشی یکی از شغل های مورد علاقه الناخانمه و اگر کاری بهش نداشته باشی ساعتها باهاش مشغول میشه...همه کفشها رو از جاکفشی برمیداره،میاره وسط پذیرایی پهن میکنه،همه رو جفت جفت میکنه و کافیه یکی بخواد بهشون دست بزنه!اونموقعست که جیغش بلند میشه....ا
یه وقتایی هم کوکب خانم میشه و ظرف و ظروفا رو از کابینت میریزه بیرون و کاملا هنرمندانه کنار هم میچینه
و باز هم دنیای زیبای تو با عمه کوثر که لحظه ای ازش دور نمیشی
یه حرکتی هم از کوثر یاد گرفتی که فقط بین خودت و خودشه
اینم بازی جورچین که میشینی با دقت درست میکنی و آخرشم دستکارتو به همه نشون میدی و همه باید ازت تعریف کنن
و چادرپوشیدنت که حتی توی خواب هم ازش دل نمیکنی و همش میگی من تادٌر بپوشم؟