الناالنا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
لیانالیانا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

گل اندام بانو

النای پنج سال و 6 ماهه

النا توی این سن یه کم لجباز تر و مستقل تر شده و به سختی میشه رو حرفش حرف زد و توی خونه حکمرانی میکنه...شاید اقتضای سنشه و شخصیتش داره شکل میگیره... داد و بیداد و جیغ زدناش بیشتر شده و با قهر کردن سعی میکنه به هر چی میخواد برسه... النا از بچگی تا الان همچنان عاشق چسب زخم،عاشق بالا و پایین پریدن،بدو بدو،عاشق سینما و استخر،عاشق نقاشی،عاشق شلغم،بامیه،بلال(ذرت)،سیر و پیاز،گوشت و کنجه،ماکارونی و... و عاشق بازی و هیجان و دوستدار قصه های قبل از خوابه                                        اینجا هم زده با قیچی مژه هاشو ...
3 آذر 1397

لیانای یک سال و 4 ماهه

لیانای ما در این سن تاتی تاتی میکنه...با تسلط کامل ولی هنوز هیچ کلمه ای رو نمیگه ...به ندرت و در حد کلمه "آب" و "ماما" و به بقیه کلمه ها میگه "  اَ  " همین و ما باید از همین یه آوا تشخیص بدیم منظورش چیه این اولین چادری بوده که آبجی النا داشته و حالا اندازه لیانا شده...چقدرم چادرشو دوست داره و کلی نماز میخونه باهاش    لیانا به شیرینیجات و غذاهای با طعم شیرین خیلی علاقه داره ولی النا ترشیجات رو دوست داره و زیاد اهل خوردن غذاهای شیرین نیست... النا عاشق دویدن و بازی و هیجانه ولی لیانا زیاد اهل بازی و هیجان نیست و انگار بیشتر آرامشو ترجیح میده لیانا نسبت به آبجی ا...
3 آذر 1397

سال تحصیلی 97 یه سال حساس برای النای ما و رفتن به پیش دبستانی...

النای مهربون از بچگی خیلی به مامانی وابسته بود و بدون مامانش هیج جا نمیرفت...فقط گاهی وقتا اونم فقط با بابایی و عمه الهام... البته الان که بزرگتر شده خیلی بهتر شده اما توی جمع غریبه ها اصلا تحمل تنهایی نداره... هر چی هم مامانی تلاش کرد و روی النا کار کرد اما جواب نمیگرفت...حتی پارسال تصمیم گرفت النا رو ببره مهدکودک تا کمی توی جمع بچه ها باشه و از وابستگیش کم شه اما یک هفته بیشتر دووم نیاورد و اینقدر بی تابی کرد که مامانی و بابایی تصمیم گرفتن یکسال دیگه بهش فرصت بدن تا شاید بزرگتر شه و این وابستگی از بین بره... بالاخره سال 97 رسید و تابستون امسال مامانی شروع کرد به خرید وسایل مدرسه و ثبت نام النا توی مدرسه و حسابی عزمش رو جزم کرد که ...
1 آبان 1397

راه افتادن لیانا در یکسال و سه ماهگی

لیانای عزیز بالاخره بعد از اینکه کلی مامان و بابا رو خسته کردی و کلی دستشونو میگرفتی و جرات نمیکردی تنهایی راه بری بالاخره بعد از چندین ماه مستقل شدی و تصمیم گرفتی تنهایی راه بری... کفشاتوهم خیلی دوست داری و هر موقع میبینیشون پاهاتو میاری بالا و تو خونه هم میگی پام کنین...                                             ...
1 آبان 1397

جشن تولد پنج سالگی النا و یکسالگی لیانا

امسال (سال 97) مامانی و بابایی تصمیم گرفتم جشن تولدتون رو با هم بگیرن چون هر دوتاتون تقریبا تاریخ تولدتون نزدیک به هم هست... و یک جشن عالی با حضور اقوام مهربون و دوست داشتنی گرفتن با حضور هر دو تا مامانجی و باباجی ها و کلی بهتون خوش گذشت...                                                                    ...
1 آبان 1397

خواهرانه های النای 5 ساله و لیانای یک ساله

شما دو تا آبجی عاشق همین... هرچند که تو عالم خواهری بعضی وقتا النا زورش بیشتر میرسه و وسایلاشو دست لیانا نمیده ولی خب اینم جزء ویژگیهای سنشه... لیانا به هر حرکت النا واکنش نشون میده و خیلی وقتا فقط به النا میخنده و همش دنبال النا راه میفته و خودشو میرسونه به آبجیش هر جا که باشه...                                        النا برای آبجی کوچیکه قصه میخونه و خیلی وقتا باهاش بازی میکنه تا مامانی به کاراش برسه مخصوصا توی ماشین که مامانی میخواد رانندگی کنه ولی خب خیلی و...
1 آبان 1397

تفاوت های دو خواهر...

لیانای عزیز برعکس النا جون عاشق شیرینی جاته و شکلات و قند و نبات و ... از دست ایشون در امان نیست... موهای لیانا مجعد و حالت داره اما موهای النا کاملا صاف... النا حدودا یک سال و یک ماهگی دندون درآورد و راه افتاد اما لیانا قبل از یکسالگی دندون درآورد و بعد از کلی انتظار یک سال و سه ماهگی راه افتاد النا توی یک سال و سه ماهگی یه کلماتی رو میگفت اما لیانا هنوز هر چی میخواد با ایما و اشاره میگه و به همه چی میگه اَ  اَ  اَ   النا خانوم که اصلا چهار دست و پا نرفت و این آرزو به دل ما موند تا اینکه لیانا جون طلسم رو شکوند و چهار دست و پا رفت و خیلی ما رو ذوق زده کرد...   ...
1 آبان 1397